گالری جاوا(بازی-نرم افزار)
'گالری بازی و نرم افزارهای موبایل, جاوا,اشعار فروغ فرخزاد,اس ام اس های زیبا
درباره وبلاگ


بدی های من چه هستند... جز شرم و عجز خوبی های من از بیان کردن جز ناله اسارت خوبی های من در این دنیایی که تا چشم کار می کند دیوار است و دیوار است و دیوار است و جیره بندی آفتاب است و قحطی فرصت است و ترس است وحقارت است... "فروغ" "REdbOY"
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
نويسندگان

خاطرات

 باز در چهره خاموش خیال
خنده زذ چشم گناه آموزت
باز من ماندم و در غربت دل
حسرت بوسه هستی سوزت
باز من ماندم و یک مشت هوس
با من ماندم و یک مشت امید
یاد آن پرتو سوزنده عشق
که ز چشمت به دل من تابید
باز در خلوت من دست خیال
صورت شاد تو را نقش نمود
بر لبانت هوس مستی ریخت
در نگاهت عطش طوفان بود
یاد آن شب که تو را دیدم و گفت

برای دیدن متن کامل شعر به ادامه مطلب بروید...



ادامه مطلب ...

نمي دانم چه مي خواهم خدايا
به دنبال چه مي گردم شب و روز
چه مي جويد نگاه خسته من
چرا افسرده است اين قلب پر سوز
ز جمع آشنايان مي گريزم
به کنجي مي خزم آرام و خاموش
 

برای دیدن متن کامل شعر به ادامه مطلب بروید...



ادامه مطلب ...

می بندم این دو چشم پر آتش را
تا ننگرد درون دو چشمانش
تا داغ و پر تپش نشود قلبم
از شعله نگاه پریشانش
می بندم این دو چشم پر آتش را
تا بگذرم ز وادی رسوایی
تا قلب خامشم نکشد فریاد
رو می کنم به خلوت و تنهایی
ای رهروان خسته چه می جویید

برای دیدن متن کامل شعر به ادامه مطلب بروید...



ادامه مطلب ...

شب و هوس

در انتظار خوابم و صد افسوس
خوابم به چشم باز نمي آيد
اندوهگين و غمزده مي گويم
شايد ز روي ناز نمي آيد
چون سايه گشته خواب و نمي افتد
در دامهاي روشن چشمانم
مي خواند آن نهفته نامعلوم
در ضربه هاي نبض پريشانم
مغرور اين جواني معصوم
مغرور لحظه هاي فراموشي
مغرور اين سلام نوازش بار
در بوسه و نگاه و همآغوشي

برای دیدن متن کامل شعر به ادامه مطلب بروید...



ادامه مطلب ...
شنبه 8 بهمن 1390برچسب:, :: 14:33 :: نويسنده : .::REdbOY::.

کاش بر ساحل رودي خاموش
عطر مرموز گياهي بودم
چو بر آنجا گذرت مي افتاد
به سراپاي تو لب مي سودم

 

کاش چون ناي شبان مي خواندم
به نواي دل ديوانه تو
خفته بر هودج مواج نسيم
مي گذشتم ز در خانه تو

کاش چون پرتو خورشید بهار
سحر از پنجره می تابیدم
از پس پرده لرزان حریر
رنگ چشمان تو را می دیدم

کاش در بزم فروزنده تو
خنده جام شرابی بودم
کاش در نیمه شبی درآلود
سستی و مستی خوابی بودم

کاش چون آینه روشن می شد
دلم از نقش تو و خنده تو
صبحگاهان به تنم می لغزید
گرمی دست نوازنده تو

کاش چون برگ خزان رقص مرا
نیمه شب ماه تماشا می کرد
در دل باغچه خانه تو
شور من...ولوله برپا می کرد

کاش چون یاد دل انگیز زنی
می خزیدم به دلت پر تشویش
ناگهان چشم تورا می دیدم
خیره بر جلوه زیبای خویش

کاش در بستر تنهایی تو
پیکرم شمع گنه می افروخت
ریشه زهد تو و حسرت من
زین گنه کاری شیرین می سوخت

کاش از شاخه سرسبز حیات
گل اندوه مرا می چیدی
کاش در شعر من ای مایه عمر
شعله راز مرا می دیدی

شنبه 8 بهمن 1390برچسب:, :: 14:9 :: نويسنده : .::REdbOY::.

به لبهايم مزن قفل خموشي
که در دل قصه اي ناگفته دارم
ز پايم باز کن بند گران را
کزين سودا دلي آشفته دارم

 

بيا اي مرد,اي موجود خودخواه
بيا بگشاي درهاي قفس را
اگر عمري به زندانم کشيدي
رها کن ديگرم اين يک نفس را

منم آن مرغ,آن مرغ که ديريست
به سر انديشه پرواز دارم
سرودم ناله شد در سينه تنگ
به حسرت ها سرآمد روزگارم

به لب هايم مزن قفل خموشي
که من بايد بگويم رازخود را
به گوش مردم عالم رسانم
طنين آتشين آواز خود را

بيا بگشاي  در تا پر گشايم
به سوي آسمان روشن شعر
اگر بگذاريم پرواز کردن
گلي خواهم شد در گلشن شعر

لبم با بوسه شيرينش از تو
تنم به بوي عطرآگينش از تو
نگاهم با شررهاي نهانش
دلم با ناله خونينش از تو

ولي اي مرد,اي موجود خودخواه
مگو ننگ است اين شعر تو ننگ است
بر آن شوريده حالان هيچ داني
فضاي اين قفس تنگ است,تنگ است

مگو شعر تو سرتا پا گنه است
از اين ننگ و گنه پيمانه اي ده
بهشت و حور و آب کوثر از تو
مرا در قعر دوزخ خانه اي ده

کتابي,خلوتي,شعري,سکوتي
مرا مستي و سکر زندگاني است
چه غم گر در بهشتي ره ندارم
که در قلبم بهشتي جاوداني است

شبانگاهان که مه مي رقصد آرام
ميان آسمان گنگ و خاموش
تو در خوابي و من مست هوس ها
تن مهتاب را گيرم در آغوش

نسيم از من هزاران بوسه بگرفت
هزاران بوسه بخشيدم به خورشيد
در آن زندان که زندانبان تو بودي
شبي بنيادم از يک بوسه لرزيد

بدور افکن حديث نام,اي مرد
که ننگم لذتي مستانه داده
مرا مي بخشد آن پروردگاري
که شاعر را,دلي ديوانه داده

بيا بگشاي  در تا پر گشايم
به سوي آسمان روشن شعر
اگر بگذاريم پرواز کردن
گلي خواهم شد در گلشن شعر

 

شنبه 8 بهمن 1390برچسب:, :: 13:33 :: نويسنده : .::REdbOY::.

چکیده ای از سخنان فروغ فرخزاد:

 

من نمی توانم وقتی می خواهم از کوچه ای حرف بزنم که پر از بوی ادرار است-لیست عطرها را جلویم بگذارم و معطرترینشان را برای توصیف این بو انتخاب کنم-این حقه بازی است.حقه ای است که اول آدم به خود می زند بعد به دیگران... آدم باید به یک حد از شناسایی-لااقل در کارش برسد.من شعر را از خواندن کتابها یاد نگرفته ام وگرنه حالا قصیده می ساختم....

شنبه 8 بهمن 1390برچسب:, :: 13:34 :: نويسنده : .::REdbOY::.

من از آن آدم هایی نیستم که وقتی می بینم سر یک نفر به سنگ می خورد و می شکند.دیگر نتیجه بگیرم که به طرف سنگ نباید رفت.من تا سر خودم نشکند معنی سنگ را نمی فهمم...

 

 

گریزانم از این مردم که با من

به ظاهر همدم و یکرنگ هستند

ولی در باطن از فرط حقارت

به دامانم دوصد پیرانه بستند

"فروغ فرخزاد"

جمعه 7 بهمن 1390برچسب:, :: 15:18 :: نويسنده : .::REdbOY::.

دلم گرفته است
دلم گرفته است

 

به ايوان مي روم و انگشتانم را
بر پوست کشيده ي شب مي کشم


چراغ هاي رابطه تاريکند
چراغ هاي رابطه تاريکند

کسي مرا به آفتاب
معرفي نخواهد کرد
کسي مرا به ميهماني گنجشک ها نخواهد برد

پرواز را به خاطر بسپار
پرنده مردني ست...

صفحه قبل 1 صفحه بعد
پيوندها
  • دانلود بهترین رپهای فارسی
  • ردیاب خودرو

  • تبادل لینک هوشمند


    برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان:

     گالری جاوا(بازی-نرم افزار) و آدرس5areh.loxblog.comلینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







ورود اعضا:

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 3
بازدید ماه : 5
بازدید کل : 49729
تعداد مطالب : 48
تعداد نظرات : 4
تعداد آنلاین : 1


Top Blog
مسابقه وبلاگ برتر ماه